لبت قافیه ی شعرم شده
بوسه هایت وزنش ...
و من چقدر هوس کرده ام که امشب ، طولانی ترین قصیده ها را بسرایم ...
.............................
متنفرم ،
از هرچه از من تو را دور کند
حالا بلیطت برای فردا باشد
از سفر
یا حتی در این آخرین شب
از سحر .............
..........................................
اگر قطرات باران از عشق بودند و اشکهایم از جنس باران ،
تمام گریه هایم را تقدیم بیابان سرنوشتمان میکردم ...
که سبز شود ... و من از شوق روییدنش ، پرنده !
.....................................................
گمشده
مرا به رؤیاهای دور میبری و رهایم می کنی
میدانی...
راه خانه را بلد نیستم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
............................................
خوب که فکر میکنم
آلزایمر هم بیماری بدی نیست
خاطراتت امانم را بریده ....
.........................................
کنار دریا
روی ماسه ها
من و دریا بی تو ...
در آغوش هم نشسته بودیم
انگشتت را مداد کردی
و روی صفحه ی ساحل نوشتی :
"دوستت دارم"
دریا حسادت کرد
موجی فرستاد و دستخطت را ربود
...
..
.
کنار دریا
روی ماسه ها
تنها نشسته ام
و به این فکر میکنم
که دل به دریا بزنم
و آن جمله را به هر قیمتی که شده پس بگیرم
........................................