در زندگی لحظه هایی است که دلت میخواهد مثل پنیر پیتزا کش بیاید .. طولاااانی تمام نشود
مثل وقتهایی که کسی از دست یختت تعریف میکند حتی اگر به آن غذا آلرژی داشته باشد
مثل وقتهایی که بوی خاک باران خورده می پیچد توی هوا و دوست داری ریه ات اندازه جنگل های گیلان باشد
برای فرو دادن آن همه عطر ....
مثل لحظه تمام شدن یک مکالمه تلفنی وقتی هنوز دلت نمیاید گوشی را بگذاری .. انگار که ته مانده صدایش هنوز توی سیم تلفن هست
مثل چشم هایی که وادارت میکنند سرت را بیندازی چایین و زمین را نگاه کنی .. گویی که مغولی شمشیرش را گذاشته روی گردنت
مثل خداحافظی های کش دار وقتی که هی دلت نمیاید بروی و میگویی کاری نداری دیگه ؟؟؟ خداجافظ .. واقعا خداحافظ
مثل لحظه هایی که دیرت شده ،ترافیک امانت را بریده ، ا نگشتر ت را در انگشتت میچرخانی دستت را میگیرد و تو را به آرامش دعوت میکند
مثل گم شده ماشینی در پیچ خیابان وقتی که میخواهی تا آخرین لحظه بدرقه اش کنی
اینها از آن دسته حسرت ها ی خوشایند زندگی هستند
من فکر میکنم فقیر کسی نیست که پول ندارد یا کفش پاره میپوشد ..
فقیر کسی است که در زندگیش از این دست لحظه های کش دار ندارد
همین لحظه هایی که وقتی یادشان میفتی .. تهش با خودت میگویی کاش تمام نمیشد ....