نیمه شب،
از نالة مرغی که در ژرفای ظلمت
بال و پر میزد
زجا جستم
نالة آن مرغ زخمی همچنان از دور میآمد
لحظهای در بهت بنشستم
نالة آن مرغ زخمی همچنان از دور میآمد
ماه غمگین
ابر سنگین
خانه در غربت
نالة آن مرغ زخمی همچنان از دور میآمد
لحظههایی شهر سرشار از صدای نالة مرغان زخمی شد
اوج این موسیقی غمناک، در افلاک میپیچید!
مانده بوده سخت در حیرت که آیا هیچکاری میتوانستم؟
آسمان، هستی، خدا، شب، برگها چیزی
نمیگفتند
آه در هر خانه این شهر،
مادران با گریه میخفتند،
دانستم ...
فریدون مشیری