جُرج گفت: «ـ خُدا خِپِلُ کوتولهس!»
نیک گفت: «ـ نه بابا! لاغرُ درازه!»
لن گفت: «ـ یه ریشِ سفید داره! این هوا!»
جان گفت: «ـ نه! صورتش شیش تیغهس!»
ویل گفت: «ـ سیاهه!»
باب گفت: «ـ سفیده!»
روندارز گفت: «ـ دختره!»
من تو دِلم خندیدمُ
عکسیُ که خُدا از خودش انداخته وُ
بَرام فرستاده رُ
به هیچکدوم نشون ندادم!