قدم زدم وسط کوچه ها خیابان ها
بدون سایه ی تو زیر چتر باران ها
دلم گرفت به دندانش استخوانی را
ادامه داد سرم این سگ روانی را
مچاله کرد مرا نامه های سفسطه ات
دو تار موی تو لای کتاب فلسفه ات
سکوت کردم کردم و گفتم همیشه اینطور است
قبول کن که زمانه زمانه ی جور است
که تو نباشی و خود را به حافظ اندازم
«نماز شام غریبان به گریه پردازم»
تمام غصه و غم های ماجرا به کنار
« به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار »
که باورت بشود این شعله ها از آتش توست
« چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست »
اگر که از بغل خانه ی تو می گذرم! اگر چه نام من از نامه های تو افتاد « اگرچه خرمن عمرم غم تو داد به باد » اگرچه دست تو هرگز نبود در دستم « به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم » فقط ادامه ی یک راه اشتباه شدم نوشتم از تو به تو کوله بار آه شدم چه سال هاست دلم را به خواب خوش زده ام به هر چه « حس قشنگ است را بکش » زده ام فشار می دهم از زور گریه بالش را و فحش می دهم این چشمهای....را چه پلک های به هم می گذارمی داری!! :میون عکس من انگار با خودت داری! ادامه می دهم این بیت های مسخره را: اتاق بوی تنم را گرفته موهایت کتک زدند دلم را پسرعموهایت برادران تو آتش زدند آتش را به دست های تو دادند شعله هایش را دلم میان تو وطیبات سعدی سوخت « معلمت همه شوخی و دلبری آموخت » « همین حکایت روزی به دوستان برسد » به (کفش، قصیری) کوچه ی خزان برسد عذاب و درد و غم است و سکوت و سنگینی شب است و شاهد شمع و شراب ... می بینی؟!