این روزهای سخت این فصل بارش سنگ به معنای واقعی کلمه ... که از همه جا برایم میبارد ... این بدبیاریهای ممتد و نابهنگام ...
این فصل گرم ولی یخنبدان سال برایم که از عزیزی دورم و این دوری گاهی آنقدر زیر منگنه درد فشارم میدهد که همه روحم سیاه وکبود است
ولی همین یاس سیاه و کبود روحم را در دامان خدا گذاشته ام ... با این همه وسایل ارتباط جمعی که کل دنیا را دهکده جهانی مینامند
باور اینکه در یک شهر کوچک خیلی کوچک ... نتوانی عزیزت را برای لحظه ای حتی از دور ببینی .. شاید در مخیله کسی نمیگنجد ولی من
ولی ما اینگونه ایم .... گاهی نجابت زیاد .. هم .. زیاد خوب نیست ... ولی ............؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بگذریم
هفته گذشته عزیزی از فامیل را از دست داده ایم .. دختر خاله جوانم بعد از دوسال دست وپنجه نرم کردن با بیماری سخت نارسایی ریه
درحالیکه در نوبت پیوند ریه بود در سن سی و پنج سالگی با دو کودک خردسال به آسمانها پر کشید و رفت ...
چهره نحفیف و رنجورش و دستهای کشیده و نگاههای بیروحش از ذهنم نمیرود ..
چه خوب شد که دو روز قبل از مرگش پیشش بودم و برای آخرین بار دیدمش ....
چهره کودکان معصومش و نگاههای آخرش ... حرفهای آخرش ... در ذهنم پلی بک میشود ...کسی که هیچ کس صدای بلندش نشنید
کسی که برای اینکه مورچه ای را نیازارد راهش را کج میکرد .. به مثابه فرشتگان به آسمانها پر کشید ...
در عجبم از فامیل و اقربایی که در زمان بیماری سختش در روزهای سخت بیماری و کپسولهای بزرگ اکسیژن و شلنگ هایی که برای یک
تنفس معمولی همیشه حتی در دستشویی به او وصل بود ولی یک نفر حالش را نمیپرسید ولی بعد از مرگش .. دورترین فامیل هم برای
ختمش میامدند .. کسانی که یک تلفن را در تمام طی بیماریش از او دریغ کردند حالا .......چه بگویم از ما مردم مرده پرست ...؟؟؟؟؟؟؟
از همه دوستان و هم وبلاگیهای عزیزم در پارسی بلاگ میخوام برای شادی روح پاکش یک فاتحه بخونن ...
ممنون میشم ...