دو شیر از باغ وحشی فرار میکنند و هر کدام راهی را در پیش میگیرند
یکی از شیرها به یک پارک جنگلی پناه میبرد اما به محض آن که بر اثر فشار گرسنگی رهگذری را میخورد
به دام میفتد..
شیر دوم موفق میشود چند ماهی در آزادی به سر برد و هنگامی که گیر میفتد و به باغ وحش بازگردانده میشود
حسابی چاق و چله است
شیرنخست که در آتش کنجکاوی میسوخت از او پرسید کجا پنهان شده بودی که این همه مدت گیر نیفتادی ؟؟؟
شیر دوم گفت : توی یک از ادارات دولتی هر سه روز در میان یکی از کارمندان اداره را میخوردم و کسی متوجه نمیشد ..
پس چطور شد که گیر افتادی ؟؟؟
شیر دوم پاسخ داد:
اشتباهی آبدارچی را خوردم چون تنها کسی بود که کار انجام میداد و غیبت او را همه متوجه شدند ..
پیتر آوانز