یه قناری کوچک و زرد و قشنگ داشتیم تو قفس که
با آواز قشنگ و لی غمگینش گاهی حال و هوای خونه و عوض میکرد ...
یه روز که رسیدم خونه دیدم گربه با یه دستش سعی داره اونه تو قفس بگیره
تا من رسیدم فرار کرد . نمیدونم چه مدت باهاش درگیر بوده که قناری قشنگم انقدر خودشو
اینور اونور کوبیده که یکی از بالاش شکسته بود آویزون و غمگین افتاده بغلش ...
ازقفس درش آوردم قلبش تند تند میزد بالشو که گرفتم دستم درد و تو چشمای قشنگ و غمگینش
حس کردم .. عزیزم .. با سیخ چوبی کباب یک آتل درست کردم و ماهرانه بالشو بستم ...
حالا افتاده کنج قفس ...بالشو آویزون کرده بغلش سرش تو لاکشه .. نه میخونه نه چیزی میخوره ..
درد داره یه استامینوفن ریختم تو آبش شاید دردش کم بشه ..
میترسم بلایی سرش بیاد .. درد قفس بس نبود درد بالشم بهش اضافه شده .. اگه ولش کنم حتما گربه شیطون
که هی این اطراف پرسه میزنه بلایی سرش میاره یا از سرما و بی غذایی میمیره .. آخه اینا پرنده های قفس اند
تو قفس جشماشونو باز کردن .. ودنیا و همین قفس میدونن ..چه تلخ .. و سرد ...
برای قناری کوچولوی من دعا کنید ...