انسانیت در من میگرید ...
وقتی مادری کنار امام زاده جوراب میفروشد
و وقتی مقابل زن دستفروشی می ایستیم که در سرمای کشنده
روی زمین نشسته برای خرید کالای کوچکش آنقدر چانه میزنیم تا نصف
قیمت مغازه از او خرید کنیم و به این کارمان افتخار هم میکنیم
انسانیت در من فریاد میزند
وقتی خواهری پشت خط عابر پیاده اسفند دود میکند
انسانیت درمن میشکند
وقتی بچه های کار ژولیده و مندرس مچاله در سرما با بینی ها و صورت سرخ از سرما شیشه ماشینمان را پاک میکنند
و ما در ماشین گرم و نرم سرشان فریاد میکشیم که نکن پول خرد ندارم
وقتی پدری روی برگشت به خانه را ندارد .. و آنقدر دیر به خانه میرود که بچه ها خوابیده باشند ...
انسانیت گم میشود در من
وقتی مردی از فقر کلیه اش را میفروشد و معابر عمومی و پزشکی شهر پر است از اطلاعیه فروش کلیه ؟؟؟
و ما فقط انسانهایی هستیم که به وسعت دیدمان انسانیت را جار میزنیم ...
ایکاش بجای انسان از خودمان انسانیت به جا بگذاریم .. تولید مثل را هر حیوانی بلد است ....