عادت ، ناجوانمردانه ترین بیماریست ، زیرا هر بداقبالی را به ما میقبولاند ، هر دردی را و هر مرگی را ...
با عادت در کنار افراد نفرت انگیز زندگی میکنیم ... به تحمل زنجیرها رضا میدهیم ، بی عدالتی ها و رنج ها
را تحمل میکنیم به درد و به تنهایی و به همه چیز تسلیم میشویم ...
عادت بی رحم ترین زهر زندگیست ....
زیرا آهسته وارد میشود در سکوت کم کم رشد میکند و از بی خبری ما سیراب میشود و وقتی کشف میکنیم که چطور
مسموم آن شده ایم ، می بینیم که هر ذره بدنمان با آن عجین شده است .....
می بینیم که هر حرکت ما تابع شرایط اوست و هیچ دارویی هم درمانش نیست ...
................................................
مامان بزرگ آخر همه تلفن هایش میگفت :
کاری نداشتم که
فقط زنگ زدم صدایت را بشنوم ...
ما هم که ...
جوان و جاهل ..چه
میدانستیم صدا با دل آدم چه میکند ؟؟؟؟
............................................