روزی در کنار کشتزاری گندم ایستاده بودم
خوشه هایی از گندم که از روی تکبر سربرافراشته
و خوشه های دیگری که از روی تواضع سر به زیر آواره بودند ...
نظرم را به سوی خود جلب کردند
هنگامی که آنها را لمس کردم
بسیار متعجب شدم
خوشه های سر برافراشته را خالی از دانه و خوشه های سربه زیر را پر از دانه های گندم یافتم
با خود گفتم در کشتزار زندگی نیز چه بسیارند سرهایی که بالا رفته اند اما درحقیقت خالی اند ...
....................................
وقتی میشود دقایق عمرت را با آدمهای خوب بگذرانی ...
چرا باید لحظه هایت را صرف آدمهایی کنی که بادلهای کوچکشان مدام درگیر حسادت ها و کینه ورزی ها بچه گانه اند ...
یا مدام برای نبودنت ... برای خط زدنت تلاش میکنند ...نه ... همیشه جنگیدن خوب نیست ..
من همیشه جنگیده ام تا چیزی را عوض کنم ...اما این روزها فهمیده ام که با آدمهای کوته نظر نباید جنگید ..
فهمیده ام برای اثبات دوست داشتن نباید چنگید ...برای به دست آوردن دل آدمها نباید جنگید .. برای اثبات خوب بودن نبایدجنگید ..
این روزها نسخه فاصله گرفتن را می پیچم برای هرکسی که رنجم میدهد ... از آدمهایی که زیاد دروغ میگویند ..
فاصله میگیرم... از آدمهایی که زیاد ظلم میکنند ... فاصله میگیرم .. از آدمهایی که حرمتم را نگه نمیدارند فاصله میگیرم ...
با حقارت برخی از آدمها و دلهایشان نباید جنگید ...
فقط و فقط باید نادیده شان گرفت ...
و گذشت ... و بخشیدشان ...نه برای اینکه مستحقق بخشش اند ... برای اینکه من مستحقق آرامشم ...