چقدر چشم کشیدم خطوط پیرهنت را
رسیده بود و نچیدم انارهای تنت را
خدا چه معجزه ای کرد در بلوغ تو و من -
فقط نشستم و دیدم بزرگ تر شدنت را
چقدر دستِ مرا روی گونه هات کشیدی
چقدر ساده گرفتم حرارتِ بدنت را
چه عاشقانه نوشتی و ... عاشقانه نوشتی -
- زمانِ نامه نوشتن - نفس نفس زدنت را
- به شرم - بوسه فرستادی و گرفتمش از دور
در امتدادِ نفس هات ، غنچه دهنت را
.
.
.
قرار بود به پایم هزار سال بمانی
قرار بود ببینم هراسِ زن شدنت را
تو در لباسِ عروسی قشنگ تر شده بودی
سیاه پوش نشستم ، سفیدی کفنت را
" بهمن صباغ زاده "