دلم یک ماشین قدیمی میخواهد
از همان هایی که
من و تو
شرمگین و عجول
روی صندلی عقبش همدیگر را بوسیدیم...
فریبا فوقانی
....................................
رفته ای، عطرت ولی در خانه ام جا مانده است
یک نفر دور از تو اینجا سخت تنها مانده است
از شب طوفانی و مواج گیسوهای تو
قایقی آمد ولی، دل بین دریا مانده است
فکر و ذکر و کار هر روزم شدی پس بعد از این
کار دیروزم به امروز و به فردا مانده است
با غم هجر ات سفرها رفتم و رفتم ولی
غم کم آورد و نیامد، او هم از پا مانده است
بعد از این ای عقل دوراندیش من کاری بکن
هرچه دارم میکشم از این دل وامانده است
احسان نصری