زنی که به همسایه اش بسیار حسادت میکرد حرفهای بدی در مورد او ساخت و شروع به پراکندن آن کرد
بعد از مدت کمی همه اطرافیان آن همسایه از آن شایعات با خبر شدند .. و از او فاصله گرفتند ..
شخصی که برایش شایعه ساخته بود به شدت از این کار صدمه دید و دچار مشکلات زیادی شد..
سراغ مرد حکیمی رفت و علت این همه گرفتاریش را پرسید حکیم گفت آیا تازگیها به کسی صدمه ای زده ای ؟؟
روحی ،مالی ، زبانی کسی را تخریب کرده ای ؟ حقی ضایع کرده ای ؟؟ خواسته یا ناخواسته باعث ریختن آبروی کسی شده ای ؟
زن کمی اندیشید و گفت : بله شایعه دروغی در مورد همسایه ام ساخته ام و با آب و تاب به همه گفتم تا او را تخریب کنم ..
میخواهم جبران کنم تا شاید خدا مرا ببخشد ..
حکیم به او گفت تنها یک راه داری مرغی بخر و پرهایش را در مسیرجاده ای محل زندگی خود دانه به دانه پخش کن و دوباره نزد من بیا ..
آن زن متعجب اینکار را کرد و فردای آنروز نزد حکیم آمد .. حکیم گفت حالا برو و آن پرها را دوباره جمع کن و برایم بیاور .. زن با ناراحتی گفت
حکیم شما که میدانید ریختن آن پرها بسیار ساده است ولی جمع کردنش ؟؟
زن رفت و چهار پر بیشتر نتوانست پیدا کند .. حکیم گفت می بینی گفتن هر حرف و بردن آبروی شخص بسیار ساده است ..
ولی بازگرداندن آن بسیار مشکل .. پس زین پس آدم باش و مانند یک آدم زندگی کن و کسی را تخریب نکن ...