ستار خان در خاطراتش میگوید
من هیچوقت گریه نکردم
چون اگر گریه میکردم آذربایجان شکست میخورد
و اگر آذربایجان شکست میخورد ایران شکست میخورد
اما در زمان مشروطه یک بار گریستم
و آن زمانی بود که 9 ماه در محاصره بودیم بدون آب و غذا
از قرارگاه بیرون آمدم مادری را دیدم با کودکی در بغل
کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت
و بدلیل ضعف شدید بوته را با خاک ریشه میخورد با خودم گفتم الان مادر کودک مرا فحش میدهد
میگوید لعنت به ستار خان که ما را به این روز انداخت
اما مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت
اشکالی ندارد فرزندم خاک میخوریم اما خاک نمیدهیم ...
آنجا بود که اشگ از چشمانم سرازیر شد ...
زنده و جاویدان باد نام کسانی که بخاطر عزت این مملکت و آب و خاک جانانه ایستادند ...