صدفی به صدف مجاورش گفت: «در درونم درد بزرگی احساس میکنم؛ دردی سنگین که سخت مرا میرنجاند.»
صدف دیگر با راحتی و تکبر گفت: «ستایش از آن آسمانها و دریاهاست؛ من در درونم هیچ دردی احساس نمیکنم؛ ظاهر و باطنم خوب و سلامت است.»
در همان لحظه خرچنگ آبی از کنارشان عبور کرد و سخنانشان را شنید؛ به آن که ظاهر و باطنش خوب و سلامت بود گفت: «آری! تو خوب و سلامت هستی امّا دردی که همسایهات در درونش احساس میکند مرواریدی است که زیبایی آن بی حد و اندازه است.»
........................................................
میدونی تو عصر یخبندان کیا زنده موندن؟ فقط خارپشتا! .......................................................................
اونا دو راه داشتن؛ یا دورهم جمع شن و از همدیگه گرما بگیرن، یا از هم دور شوند تا خارشون تو بدن هم نره.
اونا راه اول رو انتخاب کردن، اونوقت من....
عصر یخبندان
فامیل دور:راه رفتـنی را، باید رفت!
در بستنی را، باید بست!
پسر عمه زا: در بستنی رو باید لیسید…!
سریال کلاه قرمزی