وقتی گریبان عدم
با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را
پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را
در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را
با اشک هایم می چشید
من عاشق چشمت شدم
نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن
دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا
از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم
شیطان به نامم سجده کرد!
آدم زمینی تر شد و
عالم به آدم، سجده کرد!
من بودم و چشمان تو
نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی…
((افشین یداللهی))
یکی از زیباترین شعرهای مرحوم دکتر افشین یداللهی عزیز که خیلی خیلی دوستش دارم و خودشون با او بیان شیوا و ناب توی برنامه خندوانه سال گذشته دیکلمه کردند ایشون که از دیروز مهمان خاک هستند خدایش بیامرزد و روحش قرین رحمت حق از همه کسانی که این شعر زیبا را میخوانند میخواهم برای مرحوم تازه در گذشته فاتحه ای بخوانند ..