عقاب داشت از گرسنگی میمرد و نفسهای آخرش را میکشید
کلاغ و کرکس هم مشغول خوردن لاشه گندیده ای بودند
جغد دانای پیری هم بالای شاخه درختی به آنها خیره شده بود
کلاغ و کرکس رو به جغد کردند و گفتند : این عقاب احمق را میبینی بخاطر غرور احمقانه اش دارد جان میدهد ؟
اگر بیاید و با ما همسفره شود نجات پیدا میکند حال و روزش را ببین آیا باز هم میگویی عقاب سلطان پرندگان است ؟
جغد خطاب به آنان گفت : عقاب نه مثل کرکس لاشخور است و نه مثل کلاغ دزد
آنها عقابند از گرسنگی خواهند مرد اما اصالتشان را هیچ وقت از دست نخواهند داد
زندگی ما انسانها هم باید مثل عقاب باشد مهم نیست چقدر زنده ایم مهم این است که " با عزت " به
بهترین شکل زندگی کنیم .