روزی به کریم خان زند گفتند :
یک فردی یک هفته است که میخواهد شما را ببیند
کریم خان آن شخص را به حضور طلبید
او نزد کریم خان آمد و گفت
قربان من کور مادرزاد بودم به زیارت قبر پدر بزرگوار شما رفتم و شفایم را از او گرفتم
شاه دستور داد سریع چشم ها ی این فرد را کور کنید تا برود دوباره شفایش را از قبر پدرم بگیرد
اطرافیان به شاه گفتند قربان این شفا یافته پدر شماست ایشان را به پدرتان ببخشید
وکیل الرعایا گفت : پدر من یک شخص معمولی بود من نمیدانم قبرش کجاست و من به زور این شمشیر حکمران شده ام
پدر من چگونه میتواند شفا دهد ؟
اگر متملقین میدان پیدا کنند دین و دنیای مان را به تباهی میکشند ...
.........................................