دلتنگی
شوخی سرش نمی شود
دلتنگی موریانه است و
من هنوز آدم نشده ام
من هنوز
چوبی ام!
از : مهدیه لطیفی
...........................................................
بند ِ دل ِ من
به لبخندهای تو بند است
برای دوست داشتنت اما
لبخندهایت را نه
دلت را لازم دارم!
از شعبده باز هم کاری ساخته نیست
گیرم طناب بکشد از دل من تا دل تو
گیرم با دستهایی به پهلو باز
که معلوم نیست برای حفظ تعادل است
یا برای بغل کردن تو
تمام طناب را راه بروم و نیفتم
یا گیرم این لبخند لعنتی ات
سوژه ی معروف ترین نقاش قرن بعد شود
با این ها
چیزی از قد تنهایی های من
آب نمی رود عزیزم
و هنوز
شب ها
روی شعرها غلت می زنم !
از : مهدیه لطیفی
...................................................
این شعرها تنها تسکین درد منست .. گاهی که قلبم و دست چپم از شانه تا نوک انگشتان تیر میکشد تنها پناهگاهم این شعرهاست تا اندکی مانند خوردن استامینوفن کمی تسکین یابم نه شفا .... دنیای بدون شعر و شاعری دنیای وحشتناکی است ... قطعا