دلم برای خودم می سوزد
با هر بار رفتنت دلتنگ تر می شوم
تو در یک خداحافظی ساده تکثیر می شوی
و من رفتن هایت را
بدرقه می کنم
((شیما سبحانی))
.............................................
اسمش را دانه ی شن می گذاریم.
اما او خود را نه دانه می داند وَ نه شن
بدونِ اسم زنده است
چه اسم عام چه اسم خاص
چه گذرا چه ثابت
چه به اشتباه چه درست.
با نگاه هامان ، لمس کردنمان کاری ندارد.
خود را مورد نگاه و مورد لمس نمی داند.
و افتادنش روی هرّه ی پنجره حادثه ایست برای ما، نه برای او.
برای او، افتادن روی هرّه ی پنجره
با افتادن روی هر چیز دیگری یکی ست،
بدون اطمینان به اینکه آیا دیگر افتاده
یا هنوز دارد می افتد.
از پنجره ، چشم انداز زیبای دریاچه را می بینیم
اما این چشم انداز، خود را نمی بیند .
بی رنگ ، بی شکل
بی صدا ، بی بو
و بی درد ، در این دنیا وجود دارد .
((ویسلاوا شیمبورسکا))