خورشید برای من
ساعت هفت غروب طلوع می کند
آن هم از پشت میز یک کافه
یعنی وقتی تو را می بینم
روز من از حضور تو شروع می شود
شب من از غیبت تو
کاری کن
روزهایم بلند باشند
من از شب ها می ترسم
((رسول یونان))
............................................................
تلخ ماندم ، تلخ ،
به سرم سنگ مصیبت بارید
من نوشتم آتش
آسمان نعرهزنان، بانگ برآورد ببار
من نوشتم باران
آسمان شعله کشان ریخت بخاک
((سیروس مشفقی?))