مثل آن دختری که هر روزه
گوشه ی دردهاش کز میکرد
مثل ماهی میان روغن داغ
قلب من هم جلز ولز میکرد
مثل پا روی برگ پاییزی
زندگی بی تو را پـرِس کردم
تو نبودی و من به جای تو
مرگ را در اتاق حس کردم
رو به این آسمان که برده تو را
گوشه ای از حیاط می افتم
آرزو میکنم که برگردی
شده حتا به پات می افتم
همه ی روزهای بعد از تو
با مسکن به زووووور خوابیدم
رو به روی تمام آینه ها
هی نقاب شکسته میدیدم...
رفتی اما بدان که بعد از تو
دست از خاطرت نمیشویم
سال ها هر چقدر هم بروند...
باز هم از تو شعر میگویم
((حانیه دری))