همیشه وقتی بچه بودم
به یک کار مامانم خنده ام میگرفت ...
که مینشست روی زمین از روی فرش با انگشتانش آشغال ها را یکی یکی جمع میکرد
به خودم میگفتم چه مادر ساده ای دارم من ...
مگر ما جاروبرقی نداریم ؟؟
آخر این چه کاریست با انگشت آشغال ها را جمع میکند ..
تا اینکه بزرگ شدم و غرق غصه هایم بودم و به مشکلاتم فکر میکردم
یک لحظه به خودم آمدم دیدم که دستهایم پر از آشغالی است که از فرش جمع کرده بودم
پرویز پرستویی
......................................................