خرابت میکند چشمان آبادی هر از گاهی
به آتش می کشاند شهر را بادی هر از گاهی
تو شیرین هزاران خسرو هم باشی دلم قرصست
که می افتد به یادت عشق فرهادی هر از گاهی
تو رستم باش و من سهراب، اما خوب میدانم
که می افتد به پای صید، صیادی هر از گاهی
تو با من سرگرانی و من از قهر تو غمگینم
ولی شادم به اینکه با کسی شادی هر از گاهی
تو دربند نگاهی نیستی، هرگز نمی فهمی
که قلیانهای دربند و فرحزادی هر از گاهی...
حسین زحمتکش
.....................................
به تو خو کرده ام، مانند "سربازی" به "سر بندش"
تو معروفی به دل کندن... مونالیزا به لبخندش
تو تا وقتی مرا سربار می بینی، نمی بینی-
درخت میوه را پُر بار خواهد کرد پیوندش
به تو تقدیم کردم از همان اول، دلت را زد
بهای شعرهایم را بپرس از آرزومندش
به دنیا اعتباری نیست، این حاجی بازاری
نه قولش قول خواهد شد، نه پا بر جاست سوگندش
گریزی نیست جز راه آمدن با مردم پابند
همیشه کفش تقدیرش گره خورده ست با بندش
به غیر از رفتنت چیزی اگر هم بوده، یادم نیست
چنان شعری که میماند به خاطر آخرین بندش
چه حالی داشتم با رفتنت؛ سر بسته می گویم
شبیه حال مردی شاهد اعدام فرزندش...
حسین زحمتکش