باید با من حرف می زدی
من محتاجِ یک جمله بودم !
جمله ای از تو
که مرا از آغوشِ زنجیرهای نَنوشتن ،
برَهاند ...
تا چیزی می نوشتم !
کلیدِ ادامه ی زندگی، در حنجره ی تو بود
در صدای تو !
تویی که در من ،
من را گُم کرده بودی ...
| سید محمد مرکبیان |