سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چون پاسخها فراوان و پریشان شود، پاسخ درست پنهان ماند . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :198
بازدید دیروز :827
کل بازدید :829850
تعداد کل یاداشته ها : 6111
103/9/8
6:18 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

من آدم استقلال بودم. آدمِ روی پای خود ایستادن.هرگز از سختی‌ها و رنج‌هایی‌ که می‌‌کشیدم، صحبتی‌ نمیکردم. سکوت برای من قدرتِ خاص  خودش را داشت. آه و ناله آدم را حقیر می‌کند. آه و ناله هر کسی‌ را، هر روحِ بزرگواری را کوچک و حقیر می‌‌کند. اینکه دیگران چگونه در موردِ من فکر می‌‌کنند اهمیتِ زیادی نداشت، شاید چون در آن خانه کسی‌، دیگری را نمی‌دید یا حتی به دیگری فکر نمیکرد، اما خودم در مقابلِ خودم باید بزرگ می‌‌ماندم. بزرگ , قوی و سرشار.

 با اینحال گاهی‌ آرزو می‌‌کردم کسی‌ درد‌های بی‌ انتهای مرا از من بگیرد. کسی‌ حالم را بپرسد، کسی‌ پای دردِ دل‌هایم زانو بزند، دستی‌ به شانه‌ام بخورد، حرفی‌ از روز‌های خوب، از روشنایی، از قلب‌های معتبر بشنوم. گاهی‌ آرزو می‌‌کردم کسی‌ انگشتش را محکم روی آن رگ گردنم که همیشه درد می‌‌کند بگذارد و تا می‌‌تواند فشار دهد. آنقدر که نبضِ هر چه التهاب است زیر انگشتانش برای همیشه بخوابد.

جایی‌ خوانده بودم که درد آدم را بزرگ می‌‌کند و روح را صیقل میدهد و تجربه را زیاد می‌کند. هیچ جا ننوشته اند که درد با یک زن ، با یک مادر چه می‌‌کند.

مادران درد کشیده یا زود می‌میرند، یا برای همیشه می‌‌روند، یا می‌‌مانند با چشمانی که رنگِ بی‌ تفاوتی‌ گرفته است و دستانی که زیر ناخن‌هایش جز خستگی‌ چیزی نمیروید ، و گیسوانی که رقص بر شانه‌های زنانه را به خاطر نمی‌‌آورند. مادرانی بی‌ هیچ آرزویی، با ‌دنیایی کوچک. دنیایی بسیار بسیار کوچک

هیچکس از مادرانی که به بهشت نمی‌ روند چیزی ننوشته


| نیکی فیروز کوهی |