آدم افراط گر، لااقل در یک چیز زیاده روی میکند. از نوشیدن زیاد چای بگیرید تا زیاده روی در بی توجهی و عشق نورزیدن به "دیگری"...
افراط گر مثلا میخواهد طبق تعریف اساتیدش! معشوقش را از محبت سیراب نکند که برایش بماند، که نرود، که برای یک لقمه محبت، دنبال خودش بکشاندش، ولی یادش میرود که حد نگه دارد، که افراط نکند.
راستش کاسه گدایی احساس "دیگری" را که دایما خالی برمیگرداند، احساس بی پناهی و طرد شدگی را که زیاد القا میکند، "دیگری" بیچاره دقیقا احساس بیچارگی میکند.
اول دست به هر تلاش معقول و نامعقولی میزند که اوضاع را عوض کند. کم کم میفهمد بیفایده است و به حال خودش گریه میکند. عزاداری اش که تمام شود، چمدان روحش را میبندد و میرود. اگر جبر جغرافیایی نداشته باشد که چمدان جسمش را هم میبندد و میرود.
مهم این است که افراط گر، "دیگری" زندگی اش را خیلی قبلتر از بستن چمدان، از دست داده است.