زن نیستم که مثل تو
میوه های توی تُنگ را
شیرین تر از اصالتش نگه دارم !
و گلهای جهان،
" مادر" صدایم کنند !
جای زخم هایم را پنهان کنم
لوله ی تفنگ را بگیرم به سمت " هیچکس "،
و برای بچه ها
قصه ای از صلح و آزادی بگویم !
که گاهی مثل تو
بشینم و شالگردن ببافم
ببافم،
یکی زیر
_زیر بازی نمیکنم، مثل مردی که دوستش دارم!_
یکی رو
_رو راستم توی عشق، شکل کاری که عطر با مشام می کند_
ببافم
که سردش نشود،
(برای مردی که با غریبه ها گرمتر بود )
بعد " تا " بزنم برای روز مبادا
دو دستی تحویل کمد بدهم،
و دو دستی مثل مجرم ها
همیشه طلبکار زیبایی ام باشند !
و چه می دانند...
که رازی ست میان تو و کمد
میان کمد و تاریکی
و پیراهن گلدار تنهایی
که دوست داشت،
دشت را
روی تن " تو " پرو کند ...!
| حمید جدیدی |