آدمها قرار نیست یکدیگر را فقط با مرگ و از این دنیا رفتن از دست بدهند ...
آن لحظه که همسرت لباس جدیدش را میپوشد و دور خودش میچرخد اگر سربلند نکنی و ستایش نشود
اولین قدم را برای از دست دادنش برداشته ای ...
وقتی هر صبح با اشتیاق در چشمانت نگاه میکند شاید که تو در آغوشش بکشی و بگویی مطمئن باش من هستم
و تو بی تفاوت بلند میشوی و میگویی دیرم شده .. قدم بعدی است ...
آن لحظه که در رستوران مقابلت می نشیند و تو بی توجه به چشمان بی قرار او به میز کناری نگاه میکنی دلش را شکسته ای ...
آن وقت که روز سالگرد ازدواجتان را فراموش میکنی و یا شبهای تولدش را ، باز هم قدمی دیگر برداشته ای ...
اگر یادت نباشد که چه رنگی را دوست دارد ، اگر تفاوت موهای امروز و دیروزش را تشخیص ندهی ..
اگر به انگشتانش نگاه نکنی ، اگر تفاوت لبخندش را ندانی ، اگر موهای سفیدش را ستایش نکنی ..
اگر پا به پایش نخندی و دل به دلش ندهی کودکی کردن در کنار تو را فراموش میکند ..
وقتی آرام آرام خانه ات رنگ سکوت میگیرد و صدای خنده های بی هوای او در هیچ کجا نمی پیچد ..
وقتی با اشتیاق می نشیند پای سریالهای عاشقانه باید بدانی که یک چیز مهم را در وجودش کم دارد ...
عاشقی کردن را از یادش برده ای که حالا دنبال خیلی چیزها ، یا در کتابها میگردد یا در فیلمهای خیالی ...
او میداند که مردانگی سخت است و کشیدن بار زندگانی بر دوش یک مرد سخت تر .. برای همین است که پا به پای تو کار میکند
میداند که باید باری هر چند کوجک را از روی شانه هایت بردارد ...
در تمام آن لحظه ها که او از زنانگیش فاصله میگیرد تا تو را تنها نگذارد ، اگر یادت برود که مراقبش باشی ، آرام آرام و شاید برای همیشه
از دستش بدهی ..
زنها میخواهند تکیه کننند حتی رئیس جمهور هم که باشند دلشان تکیه گاهی امن میخواهد دلشان میخواهد یکی نازشان را بکشد
اگر نگذاری سر بر شانه احساس تو آه بکشد .. رفته است ..
و زنها وقتی میروند دیگر وقت برگشتن همه چیز را نمیاورند ...
ما هر کسی را طوری میکشیم
بعضی از آنها را با گلوله ..
بعضی ها را با حرف ..
بعضی ها را با کارهایی که کرده ایم ..
و بعضی ها را با کارهایی که تا به امروز برای آنها نکرده ایم ...