گیریم
خنجر حرف تو بر پهلوی باورها
نشست
شرابی ...
شیونی ...
شعری به کارش میکنیم
دل که چرکین شد
چکارش میکنیم ...
شفیعی کدکنی
....................................
بدبختی آنجاست که
همه ات را برایش میگذاری
همه ات را ور میدارد و میاندازد یک جای دور
که دیگر خودت هم ...
نمیتوانی خودت را پیدا کنی ...
محسن دعاوی
......................................