عاشقت نشدم
که صبح ها
در خواب ساکت خانه ای
بی پنجره، بی در... مانده باشی
و تلفن
صدایم را پشت گوش انداخته باشد
که عصرها
دست خودت را بگیری و ببری پارک
انقراض نسلت را روی تاب های خالی تکان بدهی
و فراموش کرده باشی
چقدر می توانستم مادر بچه های تو باشم!
که شب ها لبانم را
میان حروف کوچک بی رحم تقسیم کنم
گرمی آغوشم را
صدای نفس هایم را
و آرزوهای بزرگ زنی که احساسش را
باید برای گوشی همراهش تعریف کند
بوسه هایم هرشب
در نیمه راه پیغام ها تمام می شوند
و آنچه با تأخیری طولانی به تو می رسد
خواب سنگینی است
که باید کمر تخت را بشکند
که ناچار باشم برای دوستت دارم هایم
مجوز بگیرم
دوستت دارم هایم را منتشر کنم
و بعد تصور کنم این شعر را
معشوقه ات برای تو می خواند..!
| لیلا کردبچه |