دو بار زیسته بود !
یک بار بر بالهاى اندوه سوار وُ
یک بار،
بالهایش از اندوه !
دو بار زیسته بود،
یک بار شبیهِ خودش وُ
یک بار در کشمکشِ خود بودن !
دو بار زیسته بود
یک بار عشقى پنهانى داشت وُ
پنهانى، عشقِ کسى بود...
در جزیرهاى ،
که آدمهایش از درختها کمتر بودند
وَ هر نقطهى آبى، اقیانوسى بود در شعرى،
دو بار زیسته بود وُ اما
هزار بار مردن را چشیده بود !
بر هر روى سکهى زندگى...
| سید محمد مرکبیان |