تنهاتر از تنهایی یک شهر سنگی بود
غمگین تر از اعدام یک مجروح جنگی بود
گاهی شبیه تُنگِ بی ماهی کدر میشد
گاهی مواقع در خیابان منفجر میشد
گاهی شبیه مرگ یک سرباز عاصی بود
گاهی فقط آرامش تیر خلاصی بود
گاهی شبیه برّه ی ترسیده ای می شد
یا خاطرات گرگ باران دیده ای می شد
هربار یک آیینه می شد، روبرویم بود
هربار مثل استخوانی در گلویم بود
گاهی مواقع داخل یخچال می خوابید!
بعضی زمانها پشت هم یک سال میخوابید!
زخمهایم بحث می کرد و نظر می داد
از مکث صاحبخانه پشت در خبر می داد!
گاهی مواقع بچّه می شد، کار بد می کرد!
هی فحش می داد و دهانم را لگد میکرد
گاهی فقط یک سایه ی بی رنگ و لرزان بود
مانند دود تلخ یک سیگار ارزان بود
بعضی مواقع یک سلاح آتشین می شد
بعضی زمانها در دلم میدان مین می شد
مانند مویی داخل لیوان آبم بود
مانند نعشی زنده روی تختخوابم بود
هردفعه در حمام چشمم را کفی می کرد!
دیوانه می شد، بحثهای فلسفی می کرد!
بعضی زمان ها زیر تختم سایه ای میشد
یا بی اجازه عاشق همسایه ای می شد!
بعضی مواقع مثل یک کبریتِ روشن بود
مانند یک چاقوی ضامن دار در من بود
در گوش من از گریه ی افسرده ای می گفت
از غصه های جنّ مادر مرده ای می گفت!
هربار در خاکستر سیگار من پُر بود
چون سکه توی جیب کت شلوار من پُر بود!
بعضی مواقع مست می شد، بد دهن می شد
توی صف نان، عاشق یک پیرزن می شد!
به عابران هی ناسزا می گفت و چک می خورد
از بچه های کوچه ی پشتی کتک می خورد ...
.
گاهی امیدی، شانه ای، سنگ صبوری بود
گاهی سکوتِ خودکشی بوف کوری بود
تنهایی من تیغ سرخی توی حمام است
تنهایی من زخمِ شعری بی سرانجام است
تنهایی ام در های و هوی کوچه ها گم نیست
تنهایی من مثل تنهایی مردم نیست ...
| حامد ابراهیم پور |