محبوبم!
درخشش دانه های شِکَر در نور آفتاب
و عطری که از دمنوش چای بهاره پابرجاست
چه ترکیب زیبایی خواهد شد!
درست شبیه وقتی که عطر گردنت
و سینه ریز الماسین آویخته از تنت در هم می آمیزند
چرخش قاشق میان استکان چای
رقص آرام تو را در آشپزخانه به یادم می آورد
و تُردی نان صبح
چیزی ست شبیه زمزمه ای که زیر لب می خواندی
باید ایمان بیاوریم
به رستگاری روز
وقتی که شب را هر کدام و دور از هم
اشکریزان و غلتان در جای خواب هایمان
به ناچار در آغوش گرفته ایم
بخند محبوبم!
که "دوری" تنها واژه است
و هربار که گنجشکی پشت پنجره آواز می خواند صبحانه ی مرا با سلام گرمی از تو شیرین و دلچسب میکند! "حمید جدیدی"