از یک جایی به بعد یاد میگیری که خودت را درگیر " دوستت دارم های بی سرو ته و تکراری و الکی "هیج کس نکنی
دوستت دارم هایی که مثل تکیه کلام دائما ورد زبان اند و مخاطب هایشان هر روز عوض میشوند ...
از یک جایی به بعدمیفهمی فکر کردن به آدمی که خودش هم تکلیفش را با " دل امروز عاشق و فردا فارغش " نمیداند ، حماقت محض است
اینکه تو هنوز درگیر عشق بی سرانجامت باشی و او غرق خوشی ها و سرگرم آدمهای رنگ و وارنگ اطرافش وفاداری نیست ..
خیانت است به خودت ...
فکر کردن به آدمی که هیچوقت ماندن را یاد نگرفت و عشق را نفهمید، هر وقت خواست آمد ، هر وقت خواست رفت ، اشتباه محض است
بالاخره به خودت میایی و میفهمی میتوانی با هر کسی خوشبخت بشوی " به جز همین آدمی " که یک روز فکر میکردی بودنش کنار تو
خوشبختی محض است ..
درحالیکه " نبودنش آرامش محض "است و بودنش نه تنها دردی از دل زخمیت کم نمیکند بلکه باری است بر شانه های شکسته ات ...
کسی که بودنش مترادف غم واندوه و تحقیر و توهین و درد است همان به که نباشد .. و آرامش را در کنارش معنایی نیست همان بهتر
که هرگز نباشد ... پشت سرش آب نریز ، که برگردد .. سنگی بیانداز که برود و دیگر نیاید ...
نیلوفر علیخانی
پ .ن متفاوت بخوانید ، متفکر بخوانید