تو که می آمدی انگار دنیا را به من می دادند..... نگاهت می کردم.... آرام می نشستی و لبخند می زدی و سرت پایین بود و زیر لب حرف می زدی....
من سکوت بودم و سراپا گوش... تو دلربا بودی و سراپا حرف.... من خدا را در چشم های صبور تو می دیدم.... تو اشک های کهنه ای در چشم های غریب من....
تو انگار شمع بودی... گل بودی.... دریا بودی.... من پروانه بودم...خار بودم... ساحل..... تو سر به زیر و با متانت.... من سر به هوا و سرشار از ارادت...... تو لبخند هایت با طمئنینه.... من لبخند هایم با اضطراب و ترس... تو لبریز از آرامش و خدا بودی..... من غرق در تشویش و التهاب.....
تو پرواز را خوب بلد بودی... من حسرت پرواز را...... تو آسمان را خوب می شناختی.... من حتی زمین را گم بودم.....
تو هوای رفتنت بود..... من هوس ماندنم.......
تو بارت را بسته بودی و من بی خبر از همه چیز... تو با وضو... با لبخند... با سلام.... با خدا.... خوابیدی و رفتی.... من تنها... بی کس... بی یار.... بیمار... ماندم.....
کپی شده از وبلاگ نگاهم برای تو که خیلی خیلی دوستش دارم .. گفتم شمام ازش لذت ببرید ...