دلم آغوش شهریوری ات را میخواهد
پر غرور و آرام من ...
مهرلطیفان
.......................................
سی سالگی به بعد که عاشق میشوی
دیگر اسمش را نمی نویسی کف دستت
و دورش قلب بکشی
یا عکسش را بگذاری لای کتاب درسی ات
و هی نگاهش کنی
سی سالگی به بعد که عاشق شوی
یک عصر جمعه ی زمستانی
یک لیوان چای میریزی ...
می نشینی پشت پنجره و تمام شهر
را در بارانی که نمیبارد با خیالش
قدم میزنی ...
روشنک شولی
.............................................