تمام کارهایی که واسه پیدا کردن خودم بهم کمک می کنن رو انجام دادم.
بهترین عطرم رو زدم، لباسی که دوست دارم رو پوشیدم،
به آن خیابان همیشگی رفتم و زیر باران پیاده روی کردم،
بعد از اون به خونه برگشتم، برای خودم قهوه دم کردم،
آهنگ مورد علاقه ام رو بارها گوش دادم
و لا به لای کتاب ها و نوشته ها و مکتب های مختلف دنبال خودم گشتم،
اما هیچ کدوم از اون ها دیگه کارایی گذشته رو نداشتن.
حس و حالی که من دارم اسم خاصی نداره و تو هیچ مکتبی قرار نگرفته،
حسیه بین تنهایی و بی کسی.
اگه می تونستم از این گمشدگی خلاص شم، بدون شک بی کسی رو انتخاب می کردم،
بی کسی خیلی صادقانه تره، اما تنهایی نه،
تنهایی مدام فکرش می افته به جونت که شاید کسی از راه برسه ...
روزبه معین
....................................
پ . ن : و این فکر مدام که شاید کسی از راه برسه کم کم آروم آروم مثل سمی که بتدریچ اثر میکنه بالاخره آدمو میکشه ...