لب هایی که غنچه اما
به بوسه نمی رسند
یا لابه لای پرسه ،سوت می شوند
یا در گلوی فلوت
گریه می کنند
| رسول ادهمی |
................................................
کمی عقب می روم
مرا خوب تماشا کن
نیستم آن آدم سابق اما
هنوز هم نگاهم می کنی،
از خودم خوشم می آید .
دلم رقص می خواهد و می دانم
استخوان هایم نه می آورند
و عصا حرف مرا زمین می اندازد
تو سخاوتمندانه مرا خوب برانداز کن
لرزش دستانم را به حساب رقص بگذار
کمر خمیده ام را ادای احترامی تصور کن
به تمام زیبایی هایت
جوانی همه چیز را برده به جز
شوق و اشتیاق داشتن ات
دوستت دارم های من هنوز هم
کودکانه اند
جان من کمی با ناز بخند
بخند
می خواهم اندازه ی توانم
عشق کنم