داشتم تصورت میکردم
ساده،
آرام،
زیبا،
با همان لباس آبی فیروزه ای ات.
با همان دامن بلند گل دار .
با اولین لبخندی که زدم،
دیدم خدا کنارم نشسته و
دست هایش را زیر چانه اش زده!
نگاهم کرد و گفت...
زیباست ها!
| حامد نیازی |