مگر نمیگویند که هر آدمی یکبار عاشق میشود؟
پس چرا هر صبح که چشمهات را باز میکنی
دل میبازم باز؟
چرا هربار که از کنارم میگذری نفست میکشم باز؟
چرا هربار که میخندی ...
در آغوشت در به در میشوم باز؟
چرا هر بار که تنت را کشف میکنم
تکههای لباسم بال درمی آورند باز؟
گل قشنگم ...
برای ستایش تو ...
بهشت جای حقیری ست
با همین دستهای بی قرار
به خدا میرسانمت ...
| عباس معروفی |