نیمی از جان مرا بردی، محبت داشتی!
نیم باقی مانده هم، هر وقت فرصت داشتی!
بر زمین افتادم و دیدم سراغم آمدی
دست یاری چیست؟ سودای غنیمت داشتی!
خانه ای از جنس دلتنگی بنا کردم ولی
چون پرستوها به ترک خانه عادت داشتی!
زخم خوردم گاهی از ایشان و گاه از چشم تو...
با رقیبان بر سر جانم رقابت داشتی!
ای که ابرویت به خونریزی کمر بسته ست، کاش
اندکی در مهربانی نیز همت داشتی...!
| سجاد سامانی |