غروبها برایت چای بیاورم
هی ببوسمت
شبها برایت شعر و داستان بخوانم
موهایت را ببافم
نوازشت کنم
ناخنهایت را لاک بزنم
نازت را بکشم
برایت غذاهای خوشمزه درست کنم
کولت کنم
بخندانمت
هِی ببوسمت
هر روز ...
میبینی چقدر دیوانهای که نمیآیی... ؟
| فرشید فرهادی |
چه وسوسه ای دارد
خدا بودن !
فکرش را بکن ...
همیشه کنار تو ،
نزدیک تر از رگ گردنت باشم
| علیرضا سعادتی |