با دمپایی راحتی
راه میافتد
کتابهای نیمهباز زیر تخت را برمیدارد
لباسهای پراکنده را تا میکند
مدادها و فنجانها را جمع میکند
میآید پشت سرت
دلدل میکند
نزدیک نرمهی گوشت میآورد لبش را
صدای نفسش را حس میکنی
برمیگردی
اتاق خالی است
بههمریخته و آشفته...
| سارا محمدی اردهالی |