گفته بودم بارانهای پاییزی، قشنگ ترین اتفاق عاشقانه دنیا هستند؟!
نگفته بودم؟!
اما تو مثل همیشه به استناد منطقهای مسخره.ات، فکر کردی باید ساعت رفتنت را توی پاییز، آن هم توی این هوای بارانی کوک کنی!!
من خوبم عزیزم...
باور کن خوبم!
فقط کفشهای کتانیام موقع راه رفتن توی خیابان پر از آب میشود.... هنوزم مثل قبل، مثل دخترهای شلختهای که تو دوستشان نداری، جورابهای خیسم را میاندازم روی بخاری....
چه کار کنم عزیزم....؟! ترک عادت مرض است....
مگر نیست؟!
هنوز مثل آن موقعها، بعد از باران خودم را میرسانم خانه!
بعد زل میزنم به صفحه گوشی تا نامت روی صفحه گوشی خودش را نشان بدهد.
چقدر بوسیدهامت پشت همین صفحه مستطیلی....
چقدر ادای آدمهای سرماخورده را درآوردهام تا تو نگرانم شوی و بگویی:
بارون کار خودش رو کرد...سرما خوردی!!
بعد من پقی بزنم زیر خنده که عزیزم.... باران که سرما ندارد... باران عشق دارد!!!
نگران نباش عزیزم!!
من خوبم.... بدون سرماخوردگی!
فقط زیر باران، گرد و خاک میرود توی چشمم.... وگرنه به قول تو، دختر خوب که گریه نمیکند.
من خوبم همنفس جان!
فقط این گوشی لعنتی، دیگر نام کسی را به روی خودش نمی آورد...
فاطمه بهروزفخر |