به خانه آمدیم
شب شده بود
شیر آشپزخانه چکه مى کرد
چه پاییزى بود
روزهاى در خانه ماندن
سکوت
عصرهاى جمعه فقط حسرت بود
و تیک تاک این ساعت لعنتى
که هى کش مى آمد
کمى گریستیم
گفتى دیروقت است
باید بخوابیم
چاى سرد شده بود
قند هم نداشتیم
تو این را مى دانستى
که پاییز در وجودمان خانه کرده است
حرفى براى گفتن نبود
فقط
آرام گریستیم
آرام آرام...
گریستیم
| ناشناس |