گیسوی تو در مشت گره خورده باد
خبر از خانه ی ویران شده در مه میداد
من همان نامه ی نفرین شده بودم که مرا
بارها خط زد و تا کرد ولی نفرستاد ..
داس بر ساقه ی گندم زدی و بی خبری
آه یک مزرعه درپشت سرت راه افتاد ..
هر چه فریاد زدم کوه جوابم میکرد
غار درکوه چه باشد ؟ دهنی بی فریاد
داشتم خواب شفایی ابدی میدیدم
که تو از راه رسیدی مرض مادر زاد
بغض من گریه شد و راه تماشا را بست
از تو جز منظره ای تار ندارم در یاد ...؟؟؟؟
احسان افشاری
........................................
چرا این شعرها را .. سر از وبلاگ من در میارن ؟؟ چرا ؟؟