من اگر مرد بودم،
دست زنی را می گرفتم،
پا به پایش فصلها را قدم می زدم
و برایش از عشق و دلدادگی می گفتم تا لااقل یک دختر در دنیا از هیچ چیز نترسد.
شما زنها را نمی شناسید؛
زنها ترسو اند،
زنها از همه چیز می ترسند؛
از تنهایی،
از دلتنگی،
از دیروز،
از فردا،
از زشت شدن،
از دیده نشدن،
از جایگزین شدن،
از تکراری شدن،
از پیر شدن،
از دوست داشته نشدن...
و شما برای رفع این ترسها نه نیازی به پول دارید،
نه موقعیت
و نه قدرت،
نه زیبایی
و نه زبان بازی...
کافی ست فقط حریم بازوانتان راست بگوید.
کافی ست دوست داشتن و ماندن را بلد باشید.
تقصیر شما بود که زنها آنقدر عوض شدند.
وقتی شما مردها شروع کردید به گرفتن احساس امنیت، زنها عوض شدند،
آنقدر که امنیت را در پول شما دیدند،
آنقدر که ترس از دوست داشته نشدن را با جراحی پلاستیک تاخت زدند
و ترس از تنها نشدن را با بچه دار شدن و و و...
عشق ورزیدن و عاشق کردن هنر مردانه ای ست.
وقتی زنها شروع می کنند به ناز خریدن و ناز کشیدن، تعادل دنیا به هم می خورد...!!!
(سیمین بهبهانی)