حس میکنم که شیشه ی عمرم شکسته است باید که بگذرم ز همین کوچه باغ ها شاید که مادرم سر راهم نشسته است مادر مخواه تا که بگویم چه دیده ام با طعنه ها غرور جوانت شکسته است تقصیر ما و همچو شما نیست مادرم دیگر خدا امید خود از ما گسسته است حس می کنم که شیشه ی عمرم شکسته است #علی_سلطانی_درمانده
حتی خدا ز دست من ای یار خسته است
شاید خدا ز سود و زیانم گذشته است